قابل نخل ما بر دگرست
گردن شمع را سر دگرست
سر به گردون فرو نمیآربم
این هواهای منظر دگرست
کشت اقبال معصیتها سبز
ابر ما، دامنتر دگرست
از دم واپسین خبر جستم
گفت این دور ساغر دگرست
خواجه در هر لباس گرداندن
چون تأملکنی خر دگرست
با حریصان عجوز دنیا را
زن مخوانید شوهر دگرست
عالمی را چو شمع حسرت خورد
وضع خمیازه از در دگرست
راست بر جادهٔ جنون تازند
موی ژولیده مسطر دگرست
راحت از وضع سایهکسبکنید
پهلوی عجز بستر دگرست
نامهام فالبین قاصد نیست
رنگ اگر بشکند پر دگرست
به کجا سرنهم که چون زنجیر
هر دری حلقهٔ در دگرست
بیدل آگه نهای ز ضبط نفس
گره رشته گوهر دگرست