گویند: خواجهای را بندهای نادرالحُسن بود و با وی به سبیلِ مودّت و دیانت نظری داشت.
با یکی از دوستان گفت: دریغ این بنده، با حُسن و شَمایِلی که دارد اگر زباندرازی و بیادبی نکردی.
گفت: ای برادر! چو اقرارِ دوستی کردی، توقّعِ خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد، مالک و مملوک برخاست:
خواجه با بندهٔ پریرخسار
چون در آمد به بازی و خنده
نه عجب، کاو چو خواجه حکم کند
واین کشد بارِ ناز چون بنده