غافلی را شنیدم که خانهٔ رعیت خراب کردی تا خزانهٔ سلطان آباد کند؛ بیخبر از قول حکیمان که گفتهاند: «هرکه خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد»
آتشِ سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سَرجملهٔ حیوانات گویند که شیر است و اَذلّ جانوران خر و بهاتّفاقْ خر باربر بِهْ که شیر مردمدَر.
مسکینخر ار چه بیتمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران باربردار
بِهْ ز آدمیان مردمآزار
باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، مَلِک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد؛ در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت.
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد؟
با خلق خدای کن نکویی
آوردهاند که یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و درحال تباهِ او تأمل کرد و گفت:
نه هرکه قوّتِ بازویِ منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
نمانَد ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنتِ پایدار