بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

جنس موهومم دکان آبرویی چیده است

هیچ هم در عالم امید می‌ارزیده است

در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه

ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است

زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار

معنی رازم جبینها بر زمین مالیده است

تا به رنگش وارسی ازنقش ما غافل مباش

بحر در جیب حباب اینجا نفس دزدیده است

همچو شبنم در تمنای نثار نوگلی

داشتم اشکی نمی‌دانم کجا غلتیده است

طبع آزاد از خروش جسم دارد انبساط

زخمه تا بر تار می‌آید صدابالیده است

نقد انفاسم نه‌تنها صرف آهنگ دعاست

گر همه رنگ است با من‌گرد اوگردیده است

در غبار خط نفس دزدیده آهی می‌کشم

سرمه‌گردیده‌ست دل تا این صدا پالیده است

دستگاه لفظ‌کزپیشانی‌ام بسته‌ست نقش

خط چه‌معنی دارد ابنجاسجده هم‌لغزیده است

خامشی از بس‌که نازک می‌سراید درد دل

جز خیال شاه فریادم‌کسی نشنیده است

گشته‌ام پیر و ز حق نعمت دیرینه‌اش

همچنان در هر بن مویم نمک خوابیده است

غیر وحشت باغ امکان را نمی‌باشدگلی

چرخ هم اینجا ز جیب صبح دامن چیده است

هرکجا سرکرده‌ام بیدل دعای دولتش

جوش‌آمین از زمین تا آسمان پیچیده است