بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است
نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است
یکجهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم
رشتهٔموهوم هستی تشنهٔنابمن است
تا تغافل دارم از وضع جهان آسودهام
چشمپوشیدن بساطآرایی خوابمن است
درخور وارستگی مسندطراز عزتم
بال پروازم چو قمری فرش سنجاب من است
موبه مویم چشمهٔ برق تجلیهای اوست
طور اگر آتش فروزدکرم شبتاب من است
از مزاجگوهرم شوخی نمیبالد به خویش
موج عمریشد به توفان بردهٔ آب من است
جوش دردیکوکه هنگ اثر پیداکنم
رشتهٔ قانون آهم، یأس مضراب من است
محو شوقم از غم اسباب راحت فارغم
صافی آیینه حیرت شکر خواب من است
میبرد جذب خرامت چون غبار از جا مرا
جلوهای از چین دامان تو قلاب من است
عمرها شد زین شبستان انتخابی میزنم
هرکجا حیرانییگلکرد مهتاب من است
هر طرف پر میزند نظاره حیرت خفته است
عالم آیینهام، همواری اسباب من است
از قماش خامشی بیدل دکانی چیدم
هرچه غیر از خودفروشیها بود باب من است