ایکعبه جو یقینی اگرکار بستن است
احرام بستنت همه زنار بستن است
گر محرمی علم نفرازی یه حرف پوچ
این پنبه پرچمیستکه بر دار بستن است
باید به خون هر دو جهان دست شستنت
مشاطهگر حنا بهکف یار بستن است
چون سایه عالمیست به زیر نگین ما
گر سر به دوش جبههٔ هموار بستن است
عبرت زکارگاه عمل موج میزد
ساز شکسته را چقدر تار بستن است
منگر به لفظ و معنیام ازکمبضاعتی
تنگی برای قیافهتکرار بستن است
ای صرصر انتظار چراغان اعتبار
درهاگشودهایکه به یک بار بستن است
سست است بار قافلهٔ عافیت هنوز
پر بستهایم نوبت منقار بستن است
پر نامجو مباشکه نقش نگین عجز
پیشانی شکسته به دیوار بستن است
در خاکدان دهر مچین دستگاه ناز
گر بر سر مزار چه دستار بستن است
بیدل مباش غرهٔ تحصیل مدعا
در مزرعیکه خوشه همان بار بستن است