خیالی سد راه عبرت ماست
گر این دیوار نبود خانه صحراست
من وپیمانهٔ نیرنگکثرت
دماغ وحدتم اینجا دو بالاست
شرر خیزست چشم از اشکگرمم
به رنگ داغ جامم شعلهپیماست
نخواندم غیر درس بینشانی
ورقهای کتابم بال عنقاست
نیام خاتم، ولی از دولت عشق
خط پیشانی من هم چلیپاست
بکن حفظ نفس تا میتوانی
که نخل زندگی، زین ریشه برپاست
چو دل روشن شود، هستی غبار است
نفس، در خانهٔ آیینه رسواست
شدم خاک و غبارم هیچ ننشست
هنوزم نالههای درد پیداست
سبک بگذر ز دلهای اسیران
که تمکین تو سنگ شیشهٔ ماست
فلک، گرد خرام کیست، یارب
ز پا ننشست تا این فتنه برخاست
به رنگ آبله عمریست بیدل
ز خجلت دیدهٔ من در ته پاست