چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت
که برآنمکان چو قدم نهی خمگردشی نخورد سرت
به دو روزه مهلت این قفس دلت آشیانهٔ صد هوس
نهای آگه از تپش نفسکه چه بیضه میشکند پرت
همهراست جادهٔ پیچشی همه راست خجلتگردشی
توچنان مروکه ز لغزشی بهکجی زند خط مسطرت
چوگل از طبیعت بینشان به خیال دشتی آشیان
به برهنگی زدی این زمانکه دمید پیرهن از برت
چو حباب غیرلباس تو چه توقع وچه هراس تو
نه تو مانی و نه قیاس تو، چوکشند جامه زپیکرت
نه عروج نغمهٔ قدرتی، نه دماغ نشئهٔ فطرتی
چو غباز واعظ عبرتی و هواست پایهٔ منبرت
به دماغ افشرهٔ عنب مپسند این همه تاب وتب
که ز سیر انجمن ادب فکند به عالم دیگرت
زفسون مطرب و چنگ آن، مکش آنقدر اثر فغان
که به فهم نالهٔ عاجزانکند التفات هوسگرت
غم قدر بیهده خوردنی همه سکته دارد و مردنی
حذر از بلای فسردنیکه رسد ز منصبگوهرت
طلبیگرازتوبه جا رسد، به سر اوفتد چو به پا رسد
سرآرزوبهکجا رسد زدماغ آبله ساغرت
ز سواد نسخهٔ خشک وتربهکلام بیدل ما نگر
که به حیرت چمن اثر، شود آب آینه رهبرت