باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب
در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب
شورش امواج این دریا خروش بزمکیست
نغمهای تر میفشارد مغزم از قانون آب
برنمیدارد دورنگی طینت روشندلان
در رگموجش همانآب است رنگ خون آب
همچو شبنم اشک ما آیینهٔ آه است و بس
بر هوا ختم است اینجا وحشت مجنون آب
شد عرق شبنم طرازگلستان شرم یار
اینگهر بود انتخاب نسخهٔ موزون آب
آرزوگر تشنهٔ رفع غبار حسرت است
با وجود تیغ او نتوان شدن ممنون آب
نیست سیر عالم نیرنگ جای دم زدن
عشق دریاهای آتش دارد و هامون آب
معنی آسودگی نفس طلسم خامشیست
برمن ازموجگهرشد روشن این مضمون آب
طبعم از آشفتگی دام صفای دیگر است
درخور امواج باشد حسن روزافزون آب
قلزم امکان نم موج سرابی هم نداشت
تشنگیهاکرد ما را اینقدر مفتون آب
وحدتاز خودداریما تهمتآلود دوییست
عکس در آب است تا استادهای بیرون آب
صافطبعانند بیدل بسمل شوق بهار
جادهٔ رگهای گل دارد سراغ خون آب