تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب
جام در موج شفق زد حلقهٔ چشم رکاب
تا به بحر شوق چون گرداب دارم اضطراب
نیست نقش خاتم من جز نگین پیچ و تاب
از دهان بینشانت هیچ نتوان دم زدن
سوختم زین معنی موهوم خاموش جواب
جام گل را از می رنگت جگر چون لاله داغ
وز نگاهت شیشهٔ می را نفس چو شبنم آب
صفحهٔ گلشن نبندد نقش رنگت در خیال
ساغر نرگس نبیند نشئهٔ چشمت به خواب
خنده لبریز ملاحت، جلوه مالامال حسن
ناز سرشار جفاها، غمزه مخمور عتاب
سایهپردازی تغافلهای خورشید است و بس
گر تو از رخ پرده برگیری که میگردد نقاب؟
ناله را آسوده نتوان دید در کیش وفا
به که کم گردد دعای دردمندان مستجاب
در گلستانی که رنگ از چهرهٔ من میریختند
گشت هر برگ خزان آیینهدار آفتاب
تا هوایی در سرم پیچید از خود میروم
گردبادم دارم از سرگشتگی پا در رکاب
شبنم لطف کریمان جهان برق است و بس
غیر آتش نیست در سرچشمهٔ خورشید آب
عالم امن است حیرانی مژه بر هم زدن
خانهها ز افتادن دیوار میگردد خراب
معجز خوبی نگر بیدل که هنگام سخن
لعل خاموشش کشید از غنچهٔ گوهر گلاب