ایگداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا
یار میرود ز نظر یک قدم دویده بیا
فیض نشئههای رسا مفت تست در همهجا
جام ظرف هوش نهای چون می رسیده بیا
نیست دربهار جهانفرصت شگفتگیات
هم ز مرغزار عدم چون سحر دمیده بیا
جز تجرد ازکر و فر چیست انتخاب دگر
فرد میروی ز نظرگو همه قصیده بیا
از سروش عالمجان ایننداست بالفشان
کای نوای محفل انس از همه رمیده بیا
باغ عشق تا هوستنیست جزهمین قفست
یک دو روز از نفست مهلت است دیده بیا
تا نرفتهام ز نظر شام من رسان به سحر
شمع انتظار توام صبح نادمیده بیا
شمع بزمگاه ادب تا نچیند ازتو تعب
همعنان ضبط نفس لختی آرمیده بیا
سقفکلبهٔ فقرا نیست سیرگاه هوا
سر به سنگ تا نخورَد اندکی خمیده بیا
بیادب نبردکسی ره به بارگاه وفا
یا قدم به خاک شکن یا عنانکشیده بیا
تیغ غیرت ز همهسو بر غرورکرده غلو
عافیت اگر طلبی با سر بریده بیا
اززیان وسودنفسوحشت استحاصلوبس
جنس این دکان هوس دامن است چیده بیا
بیدل از جهان سخن بر فنون و هم متن
رو از آن سوی تو و من حرف ناشنیده بیا