به ذوق داغ کسی در کنار سوختگیها
چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها
ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من
بس است اینقدرم یادگار سوختگیها
به هر قدم جگری زیر پا فشردهام امشب
چو آه میرسم از لالهزار سوختگیها
شرار محمل شوقم گداز منزل ذوقم
هزار قافله دارم به بار سوختگیها
هنوز از کف خاکسترم بهار فروش است
شکوفهٔ چمن انتظار سوختگیها
ز داغ صورت خمیازه بست شمع خموشم
فنا نبرد ز خاکم خمار سوختگیها
بیا که هست هنوز از شرار شعلهٔ عمرم
نفس شماری صبح بهار سوختگیها
به سینه داغ و به دل ناله و به دیده سرشکم
محبتم همهجا شعله کار سوختگیها
رمید فرصت و ننواخت عشقم از گل داغی
گذشت برق و نگشتم دچار سوختگیها
بضاعتی نشد آیینهٔ قبول محبت
مگر دلی برد از ما به کار سوختگیها
مقیم عالم نومیدیم ز عجز رسایی
نشستهام چو نفس بر مزار سوختگیها
به محفلی که ادبپرور است نالهٔ بیدل
خجسته دود سپند از غبار سوختگیها