بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

این انجمن عشق است توفانگر سامان‌ها

یک لیلی و چندین حی‌، یک یوسف و کنعان‌ها

ناموس وفا زین بیش برداشتن آسان نیست

بر رنگ من افکندند خوبان گل پیمان‌ها

این دیده‌فریبی‌ها از غیر چه امکان است

بوی تو جنونکار است در رنگ گلستان‌ها

خواندیم رموز دهر از تاب و تب انجم

خط نیست درین مکتوب جز شوخی عنوان‌ها

وحشت ز محیط عشق آثار رهایی نیست

امواج به زنجیرند از چیدن دامان‌ها

در انجمن توفیق پر بی‌اثر افتادیم

تر رفت سرشک آخر از خشکی مژگان‌ها

پیری هوس دنیا نگذاشت به طبع ما

آخ دل از این لذات کندیم به دندان‌ها

تا دل به گره بستیم با حرص نپیوستیم

جمعیّت گوهر ریخت آب رخ توفان‌ها

نامحرمی خویشت سد ره آزادیست

چشمی بگشا بشکن قفل در زندان‌ها

مطرب نفسی سر داد، برقم به جگر افتاد

نی این چه قیامت زد آتش به نیستان‌ها

بیدل به چه جمعیت چون شمع ببالد کس

سرتکمه برون افکند از بند گریبان‌ها