بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

شور صد صحرا جنون‌گرد نمکدان شما

ای قیامث صبح‌خیز لعل خندان شما

چشم آهو حلقهٔ گرداب بحر حیرت است

در تماشای رم وحشی‌غزالان شما

عشرت از رنگ است هرجا گل بساط‌آرا شود

مفت جام مایه می‌گردد به دوران شما

از صدف ریزد گهر وز پسته مغز آید برون

چون شود گرم تکلم لعل خندان شما

از طراوتگاه عشرت نوبهار باغ ناز

باد چشم ما سفال جوش ریحان شما

بیش ازین نتوان به ابروی تغافل ساختن

شیشهٔ دل خاک شد در طاق نسیان شما

ما سیه‌بختان به نومیدی مهیا کرده‌ایم

یک چراغان‌ داغ دل دور از شبستان شما

بستر و بالین من عمریست قطع راحت است

بر دم شمشیر زد خوابم ز مژگان شما

نارسا افتاده‌ایم ای برق‌تازان همتی

تا غبار ما زند دستی به دامان شما

عالمی در حسرت وضع عبارت مرده است

معنی ما کیست تا فهمد ز دیوان شما

از غبار هر دو عالم پاک بیرون جسته است

بیدل آواره یعنی خانه ویران شما