همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمار ما
چه قیامتی که نمیرسی ز کنار ما به کنار ما
چو غبار ناله به نیستان نزدیم گامی از امتحان
که ز خودگذشتن ما نشد بههزار کوچه دچار ما
چقدر ز خجلت مدعا زدهایم بر اثر غنا
که چو رنگ دامن خاک هم نگرفت خون شکار ما
همه را به عالم بیخودی قدحیست از می عافیت
سر و برگ گردش رنگ بین چه خطی کشد به حصار ما
دل ناتوان به کجا برد الم تردد عاجزی
که چو سبحه هر قدم اوفتد به هزار آبله کار ما
به سواد نسخهٔ نیستی نرسید مشق تأملت
قلمی به خاک سیاه زن بنویس خط غبار ما
صف رنگ لاله به هم شکن، می جام گل به زمین فکن
به بهار دامن ناز زن ز حنای دست نگار ما
به رکاب عشرت پرفشان نزدیم دست تظلمی
به غبار میرود آرزو نکشیده دامن یار ما
نه به دامنی ز حیا رسد نه به دستگاه دعا رسد
چو رسد به نسبت پا رسد کف دست آبلهدار ما
چو خوش است عمر سبک عنان گذرد ز ما و من آنچنان
که چو صبح در دم امتحان نفتد بر آینه بار ما
چمن طبیعت بیدلم ادب آبیار شکفتگی
زده است ساغر رنگ و بو به دماغ غنچه بهار ما