نیست خاکسترِ ما شعلهصفت بستر ما
رنگِ آرام برون تاخته از پیکر ما
نالهها در شکنِ دام خموشی داریم
خفته پرواز در آغوشِ شکستِ پر ما
اشک شمعایمکه از خجلتِ اظهار نیاز
با عرق میچکد از جبههٔ خود، گوهر ما
معنی آبلهٔ بستهبهخونِ جگریم
بیتأمل نگذشته است کسی از سرِ ما
بسکه مخمورِ تمنای تو رفتیم به خاک
گُلِ خمیازه توان چید ز خاکستر ما
بی جمالت به لباسِ مژهٔ اشکآلود
میکند روزْ سیه، گریه به چشمِ ترِ ما
در مقامی که سخن آینهپردازِ دل است
چون خموشی نفس سوخته شد جوهر ما
معنی سرخطِ پیشانی ما نتوان خواند
چون شرر گم شده در سنگ پیِ اختر ما
کینهٔ ما اثر جنبش مژگان دارد
نخلیدهست مگر در دلِ خود نشتر ما
یکقلم نسخهٔ وارستگیِ آینهایم
هیچ نقشی نبَرد سادگی از دفتر ما
همهجا عرضِ سبکروحیِ شبنم داریم
دل سنگین نشود همچو گُهر لنگر ما
حاصل جام امل نشئهٔ آزادی نیست
تا قفس میرسد اندیشهٔ مُشتِ پر ما
بسکه جانسختی ما آینهٔ خجلت بود
هرکه شد آب ز درد تو، گذشت از سرِ ما
بیدل از همت مخمور می عشق مپرس
بی گداز دو جهان پر نشود ساغر ما