بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

لغزشی خورده ز پا تا سر ما

خنده دارد خط بی‌مسطر ما

ذره پر منفعل اظهار است

کو هیولا و کجا پیکر ما

می‌نهد بر خط زنهار انگشت

موی چینی ز تن لاغر ما

خنده‌زن شمع ازین بزم گذشت

گل بچینید ز خاکستر ما

جهد از آیینهٔ ما زنگ نبرد

منفعل شد کف روشنگر ما

خواب ما زیر سیاهی بالید

سایه افکند به سر بستر ما

عمرها شد که عرق می‌گرییم

شرم حسنی است به چشم‌ تر ما

حیف همت‌ که زمانی چو حباب

صدف بحر نشد گوهر ما

چهرهٔ زرد، شکنها اندوخت

سکه زد ضعف‌ کنون بر زر ما

عجز طومار طلبها طی‌ کرد

مهر شد آبله بر دفتر ما

شمع حرمانکدهٔ بیکسی‌ام

پا مگر دست نهد برسر ما

رنگ پرواز ندیدیم به خواب

بالش ناز که دارد پر ما

علت بی‌بصری را چه علاج

نگهی داشت تغافلگر ما

نیست پیراهن دیگر بیدل

غیر عریانی ما در بر ما