شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را
تیغ میلی میکشد خوابگران زخم را
سینهچاکیم وخموشیترجمان عجزماست
سرمه باشد جوهر تیغت زبان زخم را
عاشقان در سایهٔ برق بلا آسودهاند
ره ز لب بیرون نمیباشد فغان زخم را
دردمندم یأس میجوشد اگر دم میزنم
ابرو از تیغ است چشم خونفشان زخم را
پردهدار جاده کی گردد هجوم نقش پا
از سخن خون میتراود ترجمان زخم را
تا رسد برکنگر مقصود دست نالهای
بخیه نتواند نهان کردن دهان زخم را
نقد عشرت را زبانی نیست از سودای درد
بردهام تا کرسی دل نردبان زخم را
جوهر اسرار آیا از خلفگیرد فروغ
خنده در بار است چونگل کاروان زخم را
از حدیثدردمندان خونحسرت میچکد
خونکند روشن چراغ دودمان زخم را
تا به وصف تیغ بیدادت زبان پیدکند
غیر موج خون زبان نبود دهان زخم را
بیبهاری نیست دندان بر جگر افشردنم
موج خونانگشت حیرتشد دهان زخمرا
گرد بیدردی بهروی هر دو عالم فرش بود
بخیه دارد شبنمیها بوستان زخم را
زین بیابانکاروان صبح بیخود میرود
سجدهایکردم چو مرهم آستان زخم را
بینوایی نیست ساز پرفشانیهای شوق
نیست مقصد جزفنا محملکشانزخم را
صبح امیدیم بیدل آفتاب عشقکو
ناله خوشکردهست امشب آشیان زخم را