بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

یک آه سرد نیم‌شبی از جگر برآ

سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ

با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نه‌ای

چون نی به ناله پیچ و سراپا شکر برآ

ای مدعی‌ حریفی ما جوهر تو نیست

با تیغ تا طرف نشوی بی‌جگر برآ

غیریت از نتایج طبع درشت توست

اجزای آب شو ز دل یکدگر برآ

افسردگی‌ تلافی جولان چه همت است

ای قطره از محیط گذشتی گهر برآ

پرواز بی‌نشانی از این دشت مفت نیست

سعی غبار شو همه تن بال و پر برآ

جسم فسرده نیست حریف رسایی‌ات

نشکسته طرف دامن سنگ ای شرر برآ

تا جان بری ز آفت بنیاد زندگی

زین خانه یک دو دم ز نفس پیشتر برآ

ناصافی دلت غم اسباب می‌کشد

آیینه صندلی کن و از دردسر برآ

کثرت‌ جنون معاملگی‌های وحدت است

آیینه بشکن از غم عیب و هنر برآ

کم نیستی ز شمع در این عبرت‌انجمن

یک دانه کم شو از خود و چندین ثمر برآ

بیدل تمیزت این‌قدر افسون کلفت است

از خویش آنقدر که ببالد نظر برآ