نه طرح باغ و نه گلشن فکندهاند اینجا
در آب آینه روغن فکندهاند اینجا
غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست
همه به دیدهٔ روشن فکندهاند اینجا
رسیده گیر به معراج امتیاز چو شمع
همان سری که ز گردن فکندهاند اینجا
جنون مکن که دلیران عرصهٔ تحقیق
سپر ز خجلت جوشن فکندهاند اینجا
یکیست حاصل و آفت به مزرعی که شبی
ز دانه مور به خرمن فکندهاند اینجا
به صید خواهش دنیای دون دلیر متاز
هزار مرد ز یک زن فکندهاند اینجا
سر فسانه سلامت که خوابناکی چند
غبار وادی ایمن فکندهاند اینجا
نهفته است تلاش محیط موج گوهر
یه روی آبله دامن فکندهاند اینجا
رموز دل نشود فاش بیچراغ یقین
نظر به خانه ز روزن فکندهاند اینجا
مقیم زاویهٔ اتفاق تسلیمم
بساط عافیت من فکندهاند اینجا
چو شمع گردن دعوی چسان کشم بیدل
سرم به دوش فکندن فکندهاند اینجا