بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

آبیار چمن رنگ‌، سراب است اینجا

در گلِ خندهٔ تصویر گلاب است اینجا

وَهْم تا کی شمرد سال و مه فرصت‌ِ کار

شیشهٔ ساعت‌ موهوم حباب‌ است اینجا

چیست گردون‌؟ هوس‌افزای خیالات عدم

عالمی را به همین صفر حساب است اینجا

چه‌قدر شب رود از خود که‌ کند گرد سحر

موسفیدی عرق سعی شباب است اینجا

قدِ خم‌گشته‌ نشان می‌دهد از وحشت عمر

بر درِ خانه از آن حلقه رکاب است اینجا

عشق ز اول عَلَم لغزش پا داشت بلند

عذر مستان به لب موج شراب است اینجا

بوریا راحت مخمل به فراموشی داد

صدجنون شور نیستان رگ خواب است اینجا

لذت‌ِ داغ جگر حق فراموشی نیست

قسمتی در نمک اشک‌ کباب است اینجا

همه در سعی فنا پیشتر از یکدگریم‌

با شرر سنگْ گروتازِ شتاب است اینجا

رَستن از آفت امکا‌ن، تهی از خود شدن است

تو ز کشتی مگذر عالَم آب است اینجا

زین همه علم و عمل، قدرِ خموشی دریاب

هرکجا بحث‌ِ سئوالی‌ست، جواب است اینجا

بیدل آن فتنه‌ که توفان قیامت دارد

غیر دل نیست همین خانه‌خراب است اینجا