اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۷ - تذکیر نبیهٔ مریخ

ای زنان ای مادران ای خواهران

زیستن تا کی مثال دلبران

دلبری اندر جهان مظلومی است

دلبری محکومی و محرومی است

در دو گیسو شانه گردانیم ما

مرد را نخچیر خود دانیم ما

مرد صیادی به نخچیری کند

گرد تو گردد که زنجیری کند

خود گدازیهای او مکر و فریب

درد و داغ و آرزو مکر و فریب

گرچه آن کافر حرم سازد ترا

مبتلای درد و غم سازد ترا

همبر او بودن آزار حیات

وصل او زهر و فراق او نبات

مار پیچان از خم و پیچش گریز

زهرهایش را بخون خود مریز

از امومت زرد روی مادران

ای خنک آزادی بی شوهران

وحی یزدان پی به پی آید مرا

لذت ایمان بیفزاید مرا

آمد آن وقتی که از اعجاز فن

می توان دیدن جنین اندر بدن

حاصلی برداری از کشت حیات

هر چه خواهی از بنین و از بنات

گر نباشد بر مراد ما جنین،

بی محابا کشتن او عین دین

در پس این عصر اعصار دگر

آشکارا گردد اسرار دگر

پرورش گیرد جنین نوع دگر

بی شب ارحام دریابد سحر

تا بمیرد آن سراپا اهرمن

همچو حیوانات ایام کهن

لاله ها بی داغ و با دامان پاک

بی نیاز از شبنمی خیزد ز خاک

خود بخود بیرون فتد اسرار زیست

نغمه بی مضراب بخشد تار زیست

آنچه از نیسان فرو ریزد مگیر

ای صدف در زیر دریا تشنه میر

خیز و با فطرت بیا اندر ستیز

تا ز پیکار تو حر گردد کنیز

رستن از ربط دو تن توحید زن

حافظ خود باش و بر مردان متن

رومی

مذهب عصر نو آئینی نگر

حاصل تهذیب لادینی نگر

زندگی را شرع و آئین است عشق

اصل تهذیب است دین ، دین است عشق

ظاهر او سوزناک و آتشین

باطن او نور رب العالمین

از تب و تاب درونش علم و فن

از جنون ذوفنونش علم و فن

دین نگردد پخته بی آداب عشق

دین بگیر از صحبت ارباب عشق