خیز و به خاک تشنهای بادهٔ زندگی فشان
آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان
میکدهٔ تهی سبو حلقهٔ خود فرامشان
مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسردهآتشان
فکر گره گشا غلام دین به روایتی تمام
زآن که درون سینهها دل هدفی است بینشان
هر دو به منزلی روان هر دو امیر کاروان
عقل به حیله میبرد ، عشق برد کشان کشان
عشق ز پا در آورد خیمهٔ شش جهات را
دست دراز میکند تا به طناب کهکشان