اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۸ - در معنی اینکه در زمانه انحطاط تقلید از اجتهاد اولی تر است

عهد حاضر فتنه ها زیر سر است

طبع ناپروای او آفت گر است

بزم اقوام کهن برهم ازو

شاخسار زندگی بی نم ازو

جلوه اش ما را ز ما بیگانه کرد

ساز ما را از نوا بیگانه کرد

از دل ما آتش دیرینه برد

نور و نار لااله از سینه برد

مضمحل گردد چو تقویم حیات

ملت از تقلید می گیرد ثبات

راه آبا رو که این جمعیت است

معنی تقلید ضبط ملت است

در خزان ای بی نصیب از برگ و بار

از شجر مگسل به امید بهار

بحر گم کردی زیان اندیش باش

حافظ جوی کم آب خویش باش

شاید از سیل قهستان برخوری

باز در آغوش طوفان پروری

پیکرت دارد اگر جان بصیر

عبرت از احوال اسرائیل گیر

گرم و سرد روزگار او نگر

سختی جان نزار او نگر

خون گران سیر است در رگهای او

سنگ صد دهلیز و یک سیمای او

پنجه ی گردون چو انگورش فشرد

یادگار موسی و هارون نمرد

از نوای آتشینش رفت سوز

لیکن اندر سینه دم دارد هنوز

زانکه چون جمعیتش ازهم شکست

جز براه رفتگان محمل نبست

ای پریشان محفل دیرینه ات

مرد شمع زندگی در سینه ات

نقش بر دل معنی توحید کن

چاره ی کار خود از تقلید کن

اجتهاد اندر زمان انحطاط

قوم را برهم همی پیچد بساط

ز اجتهاد عالمان کم نظر

اقتدا بر رفتگان محفوظ تر

عقل آبایت هوس فرسوده نیست

کار پاکان از غرض آلوده نیست

فکر شان ریسد همی باریک تر

ورعشان با مصطفی نزدیک تر

ذوق جعفر کاوش رازی نماند

آبروی ملت تازی نماند

تنگ بر ما رهگذار دین شد است

هر لئیمی راز دار دین شد است

ای که از اسرار دین بیگانه ئی

با یک آئین ساز اگر فرزانه ئی

من شنیدستم ز نباض حیات

اختلاف تست مقراض حیات

از یک آئینی مسلمان زنده است

پیکر ملت ز قرآن زنده است

ما همه خاک و دل آگاه اوست

اعتصامش کن که حبل الله اوست

چون گهر در رشته ی او سفته شو

ورنه مانند غبار آشفته شو