رهی معیری » چند تغزل » باده‌فروش

بنگر آن ماه‌روی باده‌فروش

غیرت آفتاب و غارت هوش

جام سیمین نهاده بر کف دست

زلف زرین فکنده بر سر دوش

۳

غمزه‌اش راه دل زند که بیا

نرگسش جام می دهد که بنوش

غیر آن نوش‌لب که مستان را

جان و دل پرورد ز چشمهٔ نوش

دیده‌ای آفتاب ماه به دست

دیده‌ای ماه آفتاب‌فروش؟