رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » جلوه نخستین

رخم چو لاله ز خوناب دیده رنگین است

نشان قافله‌سالار عاشقان این است

مبین به چشم حقارت به خون دیده ما

که آبروی صراحی به اشک خونین است

۳

ز آشنایی ما عمرها گذشت و هنوز

به دیده منت آن جلوه نخستین است

نداد بوسه و این با که می‌توان گفتن؟

که تلخ‌کامی ما زان دهان شیرین است

به روشنان چه بری شکوه از سیاهی بخت

که اختر فلکی نیز چون تو مسکین است

۶

به غیر خون جگر نیست بی‌نصیبان را

زمانه را چه گنه چون نصیب ما این است

رهی ز لاله و گل نشکفد بهار مرا

بهار من گل روی امیر و گلچین است