عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هرکه از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
چرخ غارتپیشه را با بینوایان کار نیست
غنچه پژمرده از تاراج گلچین فارغ است
شور عشق تازهای دارد مگر دل؟ کاین چنین
خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است
خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست
گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است
هر نفس در باغ طبعم لالهای روید رهی
نغمهسنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است