سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار

که فلان باز همان یار فلان است که بود؟

ما همانیم و همان مهر و محبت لیکن

یار با ما به عنایت نه چنان است که بود

بود بر جان رخم داغ توام روز ازل

وین زمان نیز بدان داغ و نشان است که بود

بود در ملک تنم، جان متصرف و اکنون

همچنان عشق تو را حکم روان است که بود

از من ای جان شده‌ای دور و درین دوری نیز

آن ملاقات میان تن و جان است که بود

طره‌ات یک سر مو سرکشی از سر نگذاشت

همچنان فتنه و آشوب جهان است که بود

تا نخوانند دگر گوشه نشین سلمان را

گو همان رند خرابات مغان است که بود