سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد

چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟

نه در حدیقه خوبی بود چنین سروی

نه در سپهر نکویی چو تو خوری باشد

نه ممکن است نبات خطت بر آن دال است

که خوشتر از لب لعل تو شکری باشد

خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم

گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد

به خاک پات که در خاک پایت در اندازم

چو گیسوی تو به هر مویم ار سری باشد

ز عشق آن لب همچون میم، مدام از اشک

زجاج دیده پر از باده ساغری باشد

به حسن تو که وفا پیشه کن، جفا بگذار

وفا مقارن حسن ار چه کمتری باشد

ببین که پاکتر از اشک من بود سیمی

و یا به سکه رخسار من زری باشد

بیا ببخش بر احوال زاری سلمان

بترس از آن که به حشر داوری باشد