سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد

تو جان نازنینی و ز جان نمی‌گزیرد

ما غرق آب و زاهد، دم می‌زند ز آتش

گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد

پروانه‌وار خواهم، در پای شمع مردن

کو هر سحر به بویش، پیش صبا بمیرد