میکشی ما را به زاری هرچه خواهی میکنی
اختیار ما تو داری هرچه خواهی میکنی
با همه سوز درون در ره میان خاک و خون
میکشی ما را به خواری هرچه خواهی میکنی
بر سر ما صد بلا در هر نفس میآوری
گه بری دل گاه آری هرچه خواهی میکنی
گاه جان میبخشی و گاهی دل از ما میبری
کس نداند در چه کاری هرچه خواهی میکنی
جان ما از تست جانا و دل ما هم ز تست
هر دو را ای جان تو داری هرچه خواهی میکنی
داغ بر دل مینهی آتش به جان میافکنی
هر دو را انواع یاری هرچه خواهی میکنی
نقش ما الواح ما ارواح ما در دست تست
هر چه خواهی مینگاری هرچه خواهی میکنی
پیش چوگان غمت ما گوی دل افکندهایم
تو در این میدان سواری هرچه خواهی میکنی
افکنی از دست گاه و گاه بر گیری ز راه
میزنی که زخم کاری هرچه خواهی میکنی
افکنی، رانی، زنی، از پیش خود دورم کنی
باز پیش خویشم آری هرچه خواهی میکنی
گیری و داری و بخشایی و بخشی سر دهی
یا به جلادم سپاری هرچه خواهی میکنی
میپزی چون خام بینی سوزی ار شد نیمپخت
با دلم از پخته کاری هرچه خواهی میکنی
دورم از خود افکنی و نام غمخواری کنی
حق یاری میگذاری هرچه خواهی میکنی
گه به هجران مبتلا گاهی به حرمانم اسیر
رحم بر ضعفم نیاری هرچه خواهی میکنی
میکنی دیوانه گاهی سر به صحرا میدهی
میدهی گه هوشیاری هرچه خواهی میکنی
در محیط عشق خونخوار خودم افکندهای
گه به تک گه بر سر آری هرچه خواهی میکنی
گه گدازی گه نوازی گاه سوز و گاه ساز
گه عزیزی گاه خواری هرچه خواهی میکنی
گه در اوج عصمتم گه در حضیض شر و شور
گاه داری گه گدازی هرچه خواهی میکنی
گه پریشان گه پشیمان گه گرانم گه سبک
گاه خواری گاه یاری هرچه خواهی میکنی
گاه میپوشی و گاهی پردهٔ ما میدری
خویشتن را پردهداری هرچه خواهی میکنی
فیض را در تابهٔ سودای خود افکندهای
داریش در بیقراری هرچه خواهی میکنی