دل آواره را در کوی خود آوارهتر کردی
من بیچاره را در عشق خود بیچارهتر کردی
دلم خوکارهٔ ذوق شراب حسن خوبان بود
ز چشم و لب شرابم دادی و خوکارهتر کردی
ز مردم چشم مستت خون دل میخورد مژگان را
به زهر آلودی و آن مست را خونخوارهتر کردی
دل مردم ربودن بیخبر هاروت نتواند
ازو این غمزه را در دلبری سحارهتر کردی
به غیر از عشق مهرویان نمیکردم دگر کاری
تو کردی کارها با من، مرا این کارهتر کردی
به چشم دانشت نظاره بودم تاکنون اکنون
ز بینش سرمهای بخشیدیم نظارهتر کردی
نگاهت هر زمان از فیض نوعی میرباید دل
مگر چشمانت را در دلبری عیارهتر کردی