فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

فدای دوست نکردیم جان و دل صد حیف

ز اختیاز نرستیم ز آب و گل صد حیف

ز عشق حق نزدیم آتشی بجان نفسی

همیشه ز آتش دیویم مشتعل صد حیف

بکام دوست نبودیم یکنفس صد آه

رسید دشمن آخر بکام دل صد حیف

جهاز عقبی باقی نمی‌کنیم دمی

بکار دنیی فانیم مشتغل صد حیف

گذشت عمر نکردیم از سر اخلاص

عبادتی که زند سر ز نور دل صد حیف

نیافت آینه دل صفا ز صیقل ما

بماند در دل ما زنگ ز آب و گل صد حیف

دل از پی هوس و دست رفت از پی دل

بکار دوست نداریم دست و دل صد حیف

بروز داوری از کردهای خود باشیم

بنزد دوست چه شرمنده و خجل صد حیف

براه دوست نرفتی و عمر رفت ای فیض

نکرد روح عزیران ترا بحل صد حیف