فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

زنده‌دل از چه رو بدن عالم نور می‌رود

جاهل مرده‌دل ز گور هم سوی گور می‌رود

طالب نشئهٔ بقا سوی خدا روان شود

دستهٔ نشئهٔ فنا سوی ثبور می‌رود

هرکه درین سرا بدید نشئه آخرت، بدید

در ره او ز پیش و پس رایت نور می‌رود

وان که ز نشئهٔ دگر کور بود درین سرا

چون برود ازین سرا هم کر و کور می‌رود

هرکه ز تقویش لباس افسر علم بر سرش

وان که به معصیت تنید ناقص و عور می‌رود

هرکه ز کینه و حسد آتش خشم برفروخت

او ز تنور آتشی سوی تنور می‌رود

سوی بهشتی میرود هرکه به اختیار مرد

قعر جحیم جا کند آن که به زور می‌رود

هرکه بخشم مبتلا راست چو مار می‌شود

وآن که اسیر حرص شد خوار چو مور می‌رود

غفلت فیض بین که چون غره گفتگو شده

ماتم خود گذاشته در پی سور می‌رود