فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

چون سخن از دلبر ما میرود

شاهدان را رنگ سیما میرود

چون حدیث یار بی‌پروا کنید

این دل شوریده از جا میرود

در دل ما آ تماشا کن به بین

تا چه شور و تا چه غوغا میرود

وین سر شوریده ما را نگر

دم بدم تا در چه سودا میرود

دل هنوز از هیبت روز الست

می‌تپد هر لحظه از جا میرود

چون بلی گفتیم در روز نخست

بر سر ما این بلاها میرود

یکنظر آن لعل میگون دیده‌ام

خون هنوز از دیده ما میرود

یار آمد گفتگو را بس کنیم

صحبتش از کیسه ما میرود

نی غلط کی یار آید سوی ما

در سر دیوانه سودا میرود

ز آتش هجران جانان هر سحر

دود آه فیض بالا میرود