فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

ای زتو خرّم دل آباد ما

وز تو غمگین خاطر ناشاد ما

عشق تو آزادی در بندگی

بندهٔ تو گردن آزاد ما

ای گشاد بندهای بسته تو

بستهٔ تو بند ما در زاد ما

ای زتو آباد دلهای خراب

وی زتو ویران دل آباد ما

ای که هستی در دل ما روز و شب

وقت جوش لطف میکن یاد ما

داد تو بر عاشقان بیداد کرد

داد بیداد تو آخر دادما

دادما بیداد مااز داد تست

ای اسیر داد تو بیداد ما

شکوه ها داریم از بیداد خود

داد ما ده داد ما ده داد ما

از تو میجوئیم در عشقت مدد

ای زتو در هر غم استمداد ما

فیض ا زتو هم پناه آرد بتو

ا ی بتو خوش خاطر ناشاد ما