مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۱

نرم نرمک سوی رخسارش نگر

چشم بگشا چشم خمارش نگر

چون بخندد آن عقیق قیمتی

صد هزاران دل گرفتارش نگر

سر برآر از مستی و بیدار شو

کار و بار و بخت بیدارش نگر

اندرآ در باغ بی‌پایان دل

میوه شیرین بسیارش نگر

شاخه‌های سبز رقصانش ببین

لطف آن گل‌های بی‌خارش نگر

چند بینی صورت نقش جهان

بازگرد و سوی اسرارش نگر

حرص بین در طبع حیوان و نبات

بعد از آن سیری و ایثارش نگر

حرص و سیری صنعت عشقست و بس

گر ندیدی عشق را کارش نگر

گر ندیدی عشق رنگ آمیز را

رنگ روی عاشق زارش نگر

با چنین دشوار بازاری که اوست

با زر و بی‌زر خریدارش نگر