صوفئی میرفت و جانی پرغمش
پای بازی زد قفائی محکمش
چون قفای سخت خورد آنجایگاه
کرد آن صوفی مگر از پس نگاه
مرد گفت از چه ز پس نگرندهٔ
کاینت باید خورد تا تو زندهٔ