عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هشتم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

صوفئی میرفت و جانی پرغمش

پای بازی زد قفائی محکمش

چون قفای سخت خورد آنجایگاه

کرد آن صوفی مگر از پس نگاه

مرد گفت از چه ز پس نگرندهٔ

کاینت باید خورد تا تو زندهٔ