آن حکیمی در تفکر میگذشت
دید سرگین دان و گورستان بدشت
نعرهٔ زد گفت ای نظارگان
اینت نعمت اینت نعمت خوارگان
ای عجب با این چنین نفسی درون
میکند هم در خدائی سر برون
زشتی عالم همه از خبث اوست
وآنگهی دارد خدائی نیز دوست
هست در هر نفس این دعوی ولیک
خویش بر فرعون ظاهر کرد نیک