عطار » مصیبت نامه » بخش دهم » بخش ۱ - المقالة العاشر

سالک صادق‌دَم ِ نیکو‌سرشت

آمد از صدق طلب پیش بهشت

گفت ای خلوت‌سرا‌ی دوستان

پای تا سر بوستان در بوستان

خاک‌روب کوی تو باغ ارم

تشنهٔ یک قطرهٔ تو جام جم

آب حیوان خاک باشد بر درت

نیم مرده ز اشتیاق کوثر‌ت

جملهٔ تن روح و ریحانی همه

جان عالم عالم جانی همه

آسیای چرخ سرگردان ترا

باغبانی خازن و رضوان ترا

عالمی حوران و غلمان نقد تو

جمله را دل بر وفای عقد تو

آنچه هرگز آدمی نشنیده است

نه کسی دانسته ونه دیده است

آن نشان در سایهٔ تو می‌دهند

نور از سرمایهٔ تو می‌دهند

طوطی جان طالب معنی تو

تا ابد طوبی له از طوبی تو

دار حیوانی سرای زندگی

ذره ذره از تو جای زندگی

هرکجا سری‌ست در هر دو جهان

هست در هر ذرهٔ تو بیش از آن

مرغ بریانت چو خوردی زنده شد

لاجرم چون زنده شد پرنده شد

چون می و شیر و عسل داری روان

آب در جوی تو بینم این زمان

این همه زینت که از طاعت تراست

وین همه عزت که هر ساعت تراست

می‌توانی گر مرا درمان کنی‌؟

کار جان دردمند آسان کنی‌؟

شد بهشت از قول سالک بی‌قرار

برکشید از سینه آهی مشکبار

گفت ای جویندهٔ زیبا سرشت

من بهشتم آنچه دیدم از بهشت

تا به کی بینی تو زیبایی شمع‌؟

می‌نبینی سوز و تنهایی شمع‌؟

من چو در دردم‌، مرا درمان چه سود‌؟

روح چون می‌سوزدم‌، ریحان چه سود‌؟

غیب خواهم‌، سر به غیرم می‌دهد

عشق خواهم‌، لحم طیرم می‌دهد

گه ز جوی می خرابم مانده

گه ز شیری مست خوابم مانده

طفل را در خواب از شیری کنند

مست را از خمر تدبیری کنند

بیشتر اصحابم ابله آمدند

اهل دین از من منزه آمدند

سلسله سازند رو‌یا‌روی من

تا کشند اهل دلی را سوی من

نیستم فی‌الجمله جز دار‌السلام

گر رسد سلمان به من اینم تمام

هرکه پیش من فرود‌ آورد سر

لقمهٔ اول دهندش از جگر

بار اول کوزه در دردی زنند

تا جگر خواران دم خردی زنند

آنکه از من راه زد یک گندمش

هست سیصد سال نیش کژدمش

سالکا از من چه می‌جویی‌؟ برو

من ندانم تا چه می‌گویی‌، برو

سالک آمد پیش پیر نیک‌نام

حال خود برگفت پیش او تمام

پیر گفتش هست فردوس منیر

عرصهٔ دعوت سرای دار و گیر

در بهشت است آفتاب لایزال

یعنی از حضرت تجلی جمال

هرکه اینجا آشنایی یافت او

زان تجلی روشنایی یافت او