مصطفی کو بود دل جان را ز قدر
منبری بنهاد حسان را ز قدر
بر سر منبر فرستادش پگاه
تا ادا میکرد شعر آنجایگاه
گه ثنا گفتیش گه آراستی
گاه از وی قطعهٔ درخواستی
بنگرید ای منکران بیوفا
تا کرا بنهاد منبر مصطفی
گفت حسان را ز احسان و کرم
هست جبریل امین با تو بهم
خواجهٔ دنیا و دین شمع کرام
خواند ایشان را امیران کلام
شعر را جاوید چون نبود مزید
اصدق قول عرب قول لبید
مصطفی گفتست شعر نامدار
چون سخنهای دگر دارد شمار
زشت او زشت و نکوی اونکوست
زشت دشمن دار نیکو دار دوست
از ابوبکر وعمر هم شعر خواست
اشعر از هر دو علی مرتضا است
نظم حسانی و اشعار حسن
هست منقول از حسین و از حسن
شافعی را شعر هم بسیار هست
وز امامان دگر اشعار هست
شعر اگر حکمت بود طاعت بود
قیمتش هر روز و هر ساعت بود
شعر بر حکمت پناهی یافتست
کو به یؤتی الحکمه راهی یافتست
شعر مدح و هزل گفتن هیچ نیست
شعر حکمت به که در وی پیچ نیست