عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۸

شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست

اشک افشانم بر رخ زردی که مراست

هر چند که اشک من ز آتش خیزد

افسرده شود از دم سردی که مراست