عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۰

شمع آمد و گفت: عمر خوش خوش بگذشت

دورم همه در سوز مشوش بگذشت

گر آب ز سر در گذرد سهل بود

این است بلا کز سرم آتش بگذشت