عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۵

شمع آمد و گفت: دوربین باید بود

در زخم فراق انگبین باید بود

میخندم و باز آب حسرت در چشم

یعنی که چو جان دهی چنین باید بود