عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۷۷

شمع آمد و گفت: گر بما زد پر باز

پروانه ز شوق کس نزد دیگر باز

هر لحظه رهی که میروم چون خامم

زان در آتش گرفتهام از سر باز