عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۷۲

شمع آمد و گفت: بنده میباید بود

در سوز میان خنده میباید بود

سر میببرند هر زمانم در طشت

پس میگویند زنده میباید بود