عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۵

شمع آمد و گفت: هر که مردی بودست

سوزش چو من از غایتِ دردی بودست

گر گریم تلخ هم روا میدارم

کز شیرینیم پیش خوردی بودست