عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۱

شمع آمد و گفت: این تن لاغر همه سوخت

رفتم که مرا ز پای تا سر همه سوخت

خشکم همه از دست شد و تر همه سوخت

اشکی دو سه نم بماند و دیگر همه سوخت