عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۲

شمع آمد و گفت: شهر پر خندهٔ ماست

ابر از سر درد نیز گریندهٔ ماست

چون من ز سر راستیی بر پایم

سر میفکنندم که سرافکندهٔ ماست