عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۰

شمع آمد و گفت: دل گرفت از خلقم

کافتاد ز خلق آتشی در فرقم

چون زار نسوزم و نگریم بر خویش

آتش بر فرق و ریسمان در حلقم